Website Translator شارژ آسان تلفن همراه User Information Survey What is your opinion of the Application AVACS Live Chat and Website Statistics Content All Posts : 145Number of Comments : 13 Users Statistic Online : 1Number of Members : 37 Users Online Viewers Statistics Visitors today : 124Users Yesterday : 33 This Week : 158 Month : 239 Hits Year : 10528 Total Views : 255199 Threads
Latest Posts Newsletters
To get latest news, updates an notification of our newsletter or websites please sign up with us
Archive Website
Links
Smart Link Exchange First, we have to exchangelinks as AVACS Live Chat and address wapgalaxy.LXB.ir link then written in your Linked In profile. In the presence of our link on your site's link posted automatically on our site
Authors
AVACS Live Chat This Website is to help and Educate Iranian and Foreign Users AVACS متوسط عمر عقاب ۳۰ سال است و متوسط عمر ۳۰۰ سال… ... ... Read More ♥♥ حکایت عمر انسان ♥♥
... Read More برچسب:دستان حکایت عمر انسان, Author : MB.Galaxy.0632
در قرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم میفروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار پولی قسمتی از بهشت را از آن خود میکردند. فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج میبرد دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد تا اینکه فکری به سرش زد... به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت گفت:قیمت جهنم چقدره؟کشیش تعجب کرد و گفت:... ... ... Read More برچسب:داستان مردی که جهنم را خرید!, Author : MB.Galaxy.0632
داستان من از زمان تولّدم شروع میشود. تنها فرزند خانواده بودم؛ سخت فقیر بودیم و تهیدست و هیچ گاه غذا به اندازهء کافی نداشتیم. روزی قدری برنج به دست آوردیم تا رفع گرسنگی کنیم. مادرم سهم خودش را هم به من داد، یعنی از بشقاب خودش به درون بشقاب من ریخت و گفت،: ” فرزندم برنج بخور، من گرسنه نیستم.” و این اوّلین دروغی بود که به من گفت. زمان گذشت و قدری بزرگ تر شدم. مادرم کارهای منزل را تمام میکرد و بعد برای صید ماهی به نهر کوچکی که در کنار منزلمان بود میرفت. مادرم دوست داشت من ماهی بخورم تا رشد و نموّ خوبی داشته باشم. یک دفعه توانست به فضل خداوند دو ماهی صید کند. به سرعت به خانه بازگشت و غذا را آماده کرد و دو ماهی را جلوی من گذاشت. شروع به خوردن ماهی کردم و اوّلی را تدریجاً خوردم. مادرم ذرّات گوشتی را که به استخوان و تیغ ماهی چسبیده بود جدا میکرد و میخورد؛ دلم شاد بود که او هم مشغول خوردن است. ماهی دوم را جلوی او گذاشتم تا میل کند. امّا آن را فوراً به من برگرداند و گفت: ... ... ... Read More برچسب:داستان دروغ هاي مادر, Author : MB.Galaxy.0632
داستان زیبای پادشاه و وزیر ... ... Read More برچسب:داستان زيباى پادشاه, Author : MB.Galaxy.0632
Created with Nick: MB.Galaxy.0632 User ID: 1678503. All rights of this website and its contents belong to the AVACS Live Chat is صفحه قبل 1 صفحه بعد |